غول چراغ جادو

در هيچ جعبه اي جا نمى شوم

بخواهي نخواهي

زندگى داستانش را برايم تعريف مي كند

با آب و تاب و فراز و نشيب

در برابرش مي ايستم روز تا شب تا روز

و گوش مي دهم اما گاه گاه

صدايم را دربرابرش بلند مى كنم چون مى خواهم

از كوتاهى اش بكاهم

نمى توانم تمامى اش را بپذيرم

نمى توانم فراموش كارى هايش را به جان بخرم

به حال خودش رهايش كنم

سينه سپر مى كنم به چيزي در برابرم

و ديوانگى ام را بهانه مى كنم

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s

%d bloggers like this: