ترس
تمام خيابان ها را گرفته است
حتي ايوان خانه ها را زنداني كرده
دست و پاي آدم هارا گره خورده
دهان ها را پر
و گوش ها را بسته به حلق
در يك مدار
با يك سيم كهنه ي باريك
ترس انگار عجين شده با وجود من و تو
كلماتمان را بشنو
فكرهايمان را بگرد
خيره شو به كنش ها و واكنش هايمان
مثل ديوانه ها به هم پيچيده ايم و سر هم فرياد مي كشيم
اما با رعايت فاصله و با رعايت سكوت
صداي جيغ و فريادمان آنقدر بلند است كه ديگر شنيده هم نمي شود
ترس چشمهايمان را خسته كرده
برق مردمك هايمان را گرفته
مات شده ايم
به هم نگاه نمي كنيم مبادا آتش خشممان شعله ور شود
شبيه يك كمد پر از پيراهن هاي توصي
از هم تشخيصمان سخت است
ترس
قلب هايمان را سنگين كرده نگاه هايمان را سبك
همه ي كنش ها و واكنش هايمان لرزان لرزان
دنيا را به شك انداخته