آخرين چهارشنبه سال است
و بايد از روي آتش پريد
گرچه اينجا باران مي آيد و هر چيز آتشيني را قبل از اينكه خيز بگيري خاموش مي كند
نه سرخي من ازاوست و نه زردي او از من
من هم خسته ام و حوصله ي پريدن ندارم
به جايش با تمام سكون از بچه هاي همسايه مان پرستاري مي كنم.
سبزه كاشته ام و چشم دلم به ديدن ريشه هايش بند است
منتظر بهارم
منتظر رفتن
و دوباره زاده شدن
و هيچ كس و هيچ چيز جلودارم نيست.